۱۴۰۴/۰۱/۱۴
استدلال من برای فیلم مستقل، قبل از هر چیز این است که تمام این ماجرا (فیلمسازی) به عنوان یک فیلم مستقل آغازبه کار کرد. تاجران پوست و وامگیرندگان مشکوک از بانکهای نیویورک به مناطق وحشی و بیابانی و اقیانوسی لسآنجلس آمدند تا از دست مجریان حق ثبت اختراع ادیسون و افراد بیاعتقاد و هرگونه پیشینه شخصی متزلزلی که از آن در ساحل شرقی فرار میکردند، بگریزند.
عکسهای لسآنجلس اولیه داستان را بازگو میکنند. به Edendale Grill در Silverlake بروید و در عکسهای قاب شده روی دیوار مکث کنید. اینها سنگرهای جامعه یا مدیران شرکتها یا برادران صندوقهای تامینی نبودند که به دنبال راه رفتن روی فرش قرمز باشند. اینها هنرمندان و دزدان و رویاپردازان و مهاجران و شورشیان بودند. آنها پشت کلبههای غبارآلود در Fountain دور هم جمع میشدند و داستان میساختند و در امتداد بوتهزارها اسب سواری میکردند و گاهی اوقات بیش از حد هروئین مصرف میکردند و گاهی اوقات روابط عاشقانه وحشیانهای در قایقهای خارج از اسکله سانتا مونیکا داشتند. اتفاقات عجیب و غریب و نامناسبی رخ میداد. و حتی گاهی اوقات درباره آن فیلم میساختند.
قبل از اینکه مدیران استودیو خودسانسوری کنند (و این به طرز دردناکی معاصر به نظر میرسد) و قانون هیز را تدوین کنند، فیلمهایی درباره فقر و فحشا و مواد مخدر و مبارزات مردم عادی ساخته میشد. و سپس آن فیلمسازان آن فیلمها را در چادرهای واقعی در سراسر کشور حمل میکردند. یا صحنههای قدیمی وودویل. یا آنها را در مقابل دیوارهای سفید انبارها پخش میکردند. به هر طریقی که میتوانستند. اینها شانههایی هستند که ما روی آنها ایستادهایم. نه غولها، یا حتی افرادی که فکر میکردند غول هستند. آنها شانههای غبارآلود، قوی، کمی ناامید و به طرز دوستداشتنی مبتکر هستند.
شاید، اگر کل چیزی را که ما آن را "صنعت فیلم" مینامیم کمی به پهلو بچرخانید، قلب و روح واقعی انسانهای فرومایه این صنعت هویدا بشود. تمام دهههای بعد، جشنها و شیطنتهای طبقات بالایی مدیران و پولداران و دست اندرکاران مجازی (Dotcom - شرکتهایی که براساس سازوکارهای اینترنتی بنا شده اند)، اقدام به تظاهر کردند. و شاید ما آنقدر تحت سنگینی این تظاهرات قرار گرفتهایم - به خاطر خودمان، به هر حال - که این چیز تقریباً بر سر خودش فرو ریخته است. اما شاید در میان آوارها، بتوانیم دیانای (هویت) اصلی هالیوود را ببینیم و شاید آن دیانای اصلی، در ذات خود و به معنای واقعی کلمه، «مستقل» باشد.
ناتالی دورمر و آمی کنعان من در صحنه فیلم «بچههای آدری»
اگر قرار بود همه چیز را دوباره انجام دهم، مطمئن نیستم که به دانشکده فیلم میرفتم. البته، من در زمان عجیبی در آنجا حضور داشتم. اواخر دهه 80 و اوایل دهه 90 در USC بود و من تازه از ایندیانا، جایی که با مادرم بزرگ شده بودم، آمده بودم و از هیاهوی گوردون گکو گونه و طرفداران متعصب (تا زمانی که ما فیلمهای دانشجویی خود را میگرفتیم، فقط دو زن در برنامه تولید حضور داشتند) گیج و سردرگم بودم و مطمئن نبودم که این مکان اصلاً چیست.
با نمرات کمی بالاتر از حد متوسط از یک مدرسه دولتی در غرب میانه، مقداری عکاسی و شاید یک مقاله خوب، مدرسه مرا پذیرفته بود، اما با وضعیت مشروط تحصیلی. اگر قبل از شروع کلاسهای فیلم در سال سوم، معدل B را حفظ نمیکردم، اخراج میشدم. کلاس زبان ایتالیایی قاتل نمرات من بود، و من هنوز هم برای نجات جانم نمیتوانم به آن زبان صحبت کنم.
وقتی کلاسهای فیلم را شروع کردم و با همدورهایهایم آشنا شدم، تقریباً بلافاصله فهمیدم که اینها چیزی نیست که میخواستم و این مهمانی نیست که بخواهم در آن باشم. هرگز به ذهنم خطور نکرد که میتوانم آنجا را ترک کنم یا انتقالی بگیرم یا فقط یک دوربین بردارم و خودم فیلمبرداری کنم. همه چیز شبیه یک بازی بود که باید قوانین آن را خیلی سریع یاد میگرفتم و مطمئن نبودم که میخواهم در آن "برنده" شوم. دبیرستان من رقابتی بود و من نوعی خرخوان بودم (سخنرانی و مناظره، ارکستر، شورای دانشآموزی، دو و میدانی) بنابراین رقابت را دوست داشتم و مشتاق جنگیدن برای پیروزی بودم. اما در هالیوود اوایل دهه 90، "برنده شدن" به معنای کار کردن با هاروی یا شین بلک بودن و فروش یک فیلم اکشن به قیمت یک میلیون دلار یا نوشیدن کوکتل در بارهای خاص بود. و همه اینها به نظر من، نمیدانم، به نوعی بیمایه به نظر میرسید.
شاید این معیار تصمیمگیری برای این باشد که آیا باید خودتان را به سمت فیلم مستقل سوق دهید یا نه؟ و همچنین یک استدلال ذاتی برای خود فیلم مستقل: آیا جایگزین آن، «بیمایه» به نظر میرسد؟ ما همه باید به سمت رفاه رفته و مطمئن شویم که کودکمان بیمه درمانی داشته باشد؟ من کارهای زیادی برای "این برای بانک است"، بنویسم و کارگردانی کنم. و همچنین، وقتی تجمل زیبای انتخاب به ما داده میشود، آیا ارزش دارد که به فیلم مستقل تغییر مسیر دهیم؟ اگر به فیلم مستقل تغییر مسیر دهیم، آیا میتوانیم غرایز افسارگسیخته تاجران پوست و وامگیرندگان مشکوک و داستانسرایان ماجراجوی سرسخت از اوایل قرن گذشته را تکرار کنیم؟ آیا میتوانیم به ریشههای زیبای خود بازگردیم؟
این لحظهای که لسآنجلس در آن قرار دارد هم ترسناک است و هم هیجانانگیز. رکود دردناک. آتش در حاشیه. خبر گرفتن از اینکه کدام دوستان مشغول به کار هستند. تبریک گفتن به کسانی که هستند و همدردی با کسانی که نیستند. شکاف اقتصادی عظیم بین طبقه کارگر و طبقه مدیران. خود شهر یک ریزجهان افراطی از داراها و نداراهای دوران ویکتوریا است. با یکی از دوستانم که وکیل استودیو بود صحبت میکردم، او به من گفت که دستمزدش بسیار کمتر از سایر وکلای استودیو بوده است و من از او پرسیدم که به نظرش برای کارگردانی تلویزیون چقدر دستمزد میگیرم. او از شنیدن اینکه حدود 40 هزار دلار برای هر قسمت قبل از مالیات و درصد نمایندگان است و من حدود دو تا سه قسمت در سال فیلمبرداری میکردم، شگفتزده شد. و من یکی از خوششانسها هستم. همه ما - نورپردازان، برقکاران، گریمورها، نویسندگان، کارگردانان، حمل و نقل، ماشین بیصدایی هستیم که این برج را سرپا نگه داشتهایم. و شاید اشکالی نداشته باشد که برج فرو بریزد. شاید بتوانیم بفهمیم با آوارها چه کار کنیم.
اگر هالیوودی که من دوست دارم، که همه ما دوست داریم، در اعماق رکود بزرگ به بلوغ رسید (گارلند، کاپرا، چاپلین، استرجس، استنویک، استوارت و غیره) زیرا کشور به یک کارخانه رویای بیقید و شرط نیاز داشت تا کابوسهایی را که از سر میگذراندند روایت کند، شاید فیلمسازان مستقل، که به هیچ دستور کار یا تسلیم شرکتی پایبند نیستند، و در مخالفت با آنچه به نظر میرسد نزدیک شدن به محدودیتهای محتوای سیاسی است، همان کار را صد سال بعد انجام دهند.
و آیا ما یکی از خوششانسهایی خواهیم بود که با وضوح دردناک میدانیم که دلیل اصلی آمدن ما به اینجا در وهله اول همین بوده است، ایستاده بر شانههای افرادی که همان روحیه مستقل را داشتند و اگر خوششانس باشیم، تمام ارواح قدیمی هالیوود پشت سر ما خواهند بود و در هر قدم ما را تشویق خواهند کرد.
بقلم: Ami Canaan Mann
ترجمه: علیمحمد اقبالدار
هنوز نظری برای این مقاله ثبت نشده است.