۱۴۰۳/۱۰/۱۵
این نتیجهگیری من از سالها نوشتن و ویرایش فیلمنامهها برای فیلمهای بلند، سریالهای تلویزیونی بدست آمده است. هرچقدر هم که داستان شگفتانگیز باشد، اگر در مرکز آن شخصیت جذابی وجود نداشته باشد، داستان نمیتواند به خوبی دیده شود. در حال حاضر، من مشغول نوشتن فیلمنامهای جدید هستم و به خودم همان چیزی را میگویم که به دانشجویانم میگویم. یک شخصیت قوی باعث پیشرفت داستان میشود زمانی که آنها در جستجوی چیزی که میخواهند، آرزو دارند یا نیاز دارند، برمیآیند. این داستان نمیتواند برای شخص دیگری رخ دهد. باید برای شخصیت اصلی به گونهای باشد که مانند یک دستکش با ظرافت ساخته شده به آن بچسبد.
به نظر من مفید است که به تفاوتهای داستانگویی در فیلمنامهها و دیگر انواع روایتها فکر کنیم. بهطور کلاسیک، شما در سینما مینشینید تا فیلمی دو ساعته را تماشا کنید و تمام وقتتان – و همه حواستان – را به داستان اختصاص میدهید. در این تجربه غوطهور شدن، شما تا حدی کنترل احساسی خود را در سفرِ پر پیچ و خمِ فیلم شناور می سازید و رابطه شما با شخصیتها – و بهویژه شخصیت اصلی – بسیار خاص و حائز اهمین خواهد بود.
به واسطه این همذات پنداری، شما کاملاً با شخصیت اصلی درگیر میشوید و احساسات او را احساس میکنید. زمانی که آنها پیروز میشوند، شما هم احساس شادمانی میکنید. زمانی که آنها با چالش مواجه میشوند، تنش شما نیز بالا میرود. و من فکر میکنم حتی اگر شخصیت اصلی فیلم به طور ویژه دوستداشتنی نباشد یا به راحتی نتوانید با او ارتباط برقرار کنید، باز هم آن خوشحالی ها و تنش ها به شما منتقل میشود. دستکاری ماهرانه فیلمنامهنویس – که البته با کمک بازیگران و اجرای آنها همراه است – باعث میشود شما به شدت برای اتفاقاتی که برای این شخصیتهای اصلی میافتد اهمیت بدهید. زمانی که به عنوان کودک فیلم میدیدید، احتمالاً این احساس را بیشتر از همیشه تجربه میکردید. از طریق درگیر شدن همدلانه ما با داستان (همذات پنداری)، ما به نوعی در داستان، خودمان نیز مشارکت میکنیم. و این «مشارکت جانشینی - vicarious participation» به شما این امکان را میدهد که به طور کامل داستان را تجربه کنید، انگار که آن اتفاق در زندگی خودتان در حال رخ دادن است. این امر بسیار ابتدایی است؛ ما شاهد تلاش یک انسان دیگر برای رسیدن به چیزی هستیم و برای مدت کوتاهی، به نوعی به او تبدیل میشویم.
کات به کاناپهای در شب جمعه و شما در حال تماشای ماراتن مجموعههای تلویزیونی هستید. در حالی که غار تاریک و غوطهور سینما جای خود را به اتاق نشیمن شما (اتاق خواب / آشپزخانه / قطار) داده است، با تمام حواسپرتیها، در خانه (افراد دیگر / اسباب بازیهای کودکان / آشفتگی لباسهای شسته نشده که باید مرتب شوند)، هنوز هم خود را در درام غرق میکنید و با یک درگیری احساسی قدرتمند همراه هستید. هر ژانر و داستانی باشد، شما مجبور هستید ادامه دهید زیرا به سفر شخصیتها علاقهمندید. این یک نیاز عمیق است، فکر میکنم، همین است که این فرم را همیشه محبوب و شگفتانگیز برای نوشتن میکند. ما همه میخواهیم زندگی را از نگاه دیگر شخصیتها تجربه کنیم، حداقل برای چند ساعت.
بنابراین وظیفه ما به عنوان فیلمنامهنویس این است که شخصیتهایی خلق کنیم که بینندگان ما را جذب کنند و برای آنها اهمیت ایجاد کنند. چگونه این کار را انجام دهیم؟ چگونه شخصیتهایی خلق کنیم که بینندگان با شادی و صمیمیت بتوانند با آنها ارتباط برقرار کنند؟
برای پاسخ به این سوال، ابتدا باید در مورد آنچه یک داستان سینمایی است فکر کنیم. چه داستانی در دو ساعت به صورت فیلم بلند اتفاق بیفتد، یا در یک مجموعه تلویزیونی بلند؟ آنها به اندازه داستانهای رمان به زمان کشیده نمیشوند. ما آنها را در یک بازه زمانی محدود تماشا میکنیم و البته به ترتیب. بنابراین یک داستان سینمایی داستانی است که با «یک بازه زمانی محدود» مشخص شده است: معمولاً یک تکه یا بخش فشرده از زندگی یک شخصیت که در آن تلاش میکند یک مشکل را حل کند، یا به هدفی برسد، یا حتی فقط یک تغییر مهم در ذهن خود ایجاد کند.
در یک فیلم بزرگ ژانری، احتمالاً یک هدف خارجی واضح وجود خواهد داشت. موفقیت در انجام دزدی. پیدا کردن قاتل. به دست آوردن دختر (پسر) و غیره. اما حتی در یک درام ظریفتر، قهرمان احتمالاً نیازها یا آرزوهایی دارد و در طول داستان از یک وضعیت به وضعیت دیگر یا از یک درک به درک دیگری منتقل میشود. بنابراین به عنوان فیلمنامهنویسان، ما باید هدف قهرمان خود را در ابتدای فیلمنامه تعیین کنیم، یا اگر هدفی آگاهانه وجود ندارد، قطعاً باید یک نیاز واضح (اگر چه ناخودآگاه) داشته باشد، تعیین شود. داستان زمانی شکل میگیرد که قهرمان تلاش خود را برای رسیدن به آن شروع میکند.
داستانهای سینمایی معمولاً بهدقت ساختاربندی میشوند. آنها به خوبی بهعنوان یک مجموعه از اپیزودهای آزاد در زندگی یک شخصیت که بهطور مبهم با یک تم مشترک مرتبط هستند، یا به ترتیب زمانی ساده، عمل نمیکنند. فیلمنامههای عالی، یک سری سکانسهای بهدقت ساختاریافته به ما ارائه میدهند که تلاشهای یک شخصیت را برای غلبه بر یک سری مشکلات یا همان مشکل در اشکال مختلف، و غلبه بر موانع در مسیر خود بهمنظور رسیدن به یک راهحل، ترسیم میکنند. بنابراین یک داستان سینمایی معمولاً با یک مشکل مرکزی سر و کار دارد، (البته اگر داستان تنها درباره یک شخصیت باشد). در یک سریال بلند، ممکن است چندین شخصیت وجود داشته باشد که به دنبال چندین هدف هستند و اینها ممکن است با هم تلاقی کنند و بهطور ذاتی موانعی برای اهداف دیگر شخصیتها ایجاد کنند.
اما وقتی به سفر یک شخصیت واحد فکر میکنیم، ما بهعنوان فیلمنامهنویس باید به مخاطب این درک را بدهیم که این هدف یا نیاز برای قهرمان ما بسیار مهم است. میزان خطر باید بالا باشد. این فرد به این سفر نیاز دارد تا بخشی از خود را تکمیل کند. بنابراین حتی اگر داستان برای رسیدن به یک هدف خارجی باشد، احتمالاً باید یک نیاز داخلی همراه هم داشته باشد. ما باید بهوضوح توضیح دهیم که چرا این مسئله برای شخصیت اصلی ما اهمیت دارد و چرا آنها نمیتوانند با عدم دستیابی به آنچه که نیاز دارند، کنار بیایند.
هدف باید خاص و دوگانه باشد: یا آنها، آن را بهدست میآورند، یا نه. گفتن این که شخصیت شما فقط نیاز دارد که خوشبختی بهدست آورد، یا با خود صلح کند، کافی نخواهد بود. جایی که من در آن فیلمنامهنویسی تدریس میکنم (UEA)، این شانس را دارم که با بسیاری از نویسندگان جوان کار کنم که پر از ایدههای درخشان هستند. گاهی آنها هدف کلیای مثل این برای شخصیتهای خود مطرح میکنند، سپس من آنها را تشویق میکنم که عمیقتر بنگردند و بفهمند آن هدف بزرگتر، به چه هدف خاص (شاید کوچک) پیوند خورده است. ممکن است مخاطب اهمیت نیاز یک شخصیت به تعلق داشتن را درک نکند، اما به محض اینکه آن شخصیت بیان کند که میخواهد در آزمون قبول شود، یا در تیم فوتبال پذیرفته شود، یا عشق یک فرد خاص را بهدست آورد، ما در کنار آنها خواهیم بود و برای موفقیتشان دعا خواهیم کرد.
این نقطه شروع من است، وقتی که شروع به نوشتن یک فیلمنامه جدید میکنم. چیزی دارم که میخواهم درباره یک مسئله اجتماعی مهم بگویم، و یک فهرست کامل از اتفاقات ممکن که ممکن است بهصورت طرح شکل بگیرند. چند شخصیت دارم که همه میخواهند داستانهایشان گفته شود. من قصد دارم با راه انداختن یکی از این شخصیتها در جهانی جستجو شروع کنم، و رویدادها را بهعنوان موانعی در مسیر موفقیت او تنظیم کنم. آنچه که من به دنبالش هستم این است که سختترین، اما در نهایت رضایتبخشترین سفر را برای او فراهم کنم. زمانی که شروع به احساس کردن چیزی همراه با او میکنم، میدانم که در مسیر درستی هستم.
هنوز نظری برای این مقاله ثبت نشده است.