۱۴۰۴/۰۹/۰۲
به قلم: Mayank Shandilya
ترجمه: علیمحمد اقبالدار
اغلب اوقات، هدف بزرگتر یک فیلمنامهنویس یا فیلمساز از طریق داستانش، این است که مخاطب را با چیزی برای فکر کردن رها کند — پایانی که با یک سوال اخلاقی تمام میشود، یا ایدهای که نمیگذارد شبها با آرامش بخوابید. و به طرزی عجیب، اگر این پایان به زیبایی ارائه شود، ما از آن سیر نمیشویم.
دلیلش این است که پایانهای باز با ابهام خود باعث میشوند احساس دلهره کنید. اما در اعماق وجودتان میدانید که این بازتابی از زندگی خودتان است؛ زندگیای پر از رویدادهای حلنشده، واقعیتی که نمیتوانید از آن فرار کنید. اگرچه باید تصور کرد که سیزیف (Sisyphus) همچنان به راه خود ادامه میدهد.
بیایید بررسی کنیم که پایان باز واقعاً چیست.
پایان باز زمانی است که نویسنده نتیجه را به تفسیر بیننده واگذار میکند، که دقیقاً نقطه مقابل پایان بسته و رایج است. برخلاف پایانهای بسته و رضایتبخش، یک پایان باز بیننده را با سوالات بیشتری نسبت به پاسخها رها میکند.
داستان با یک انفجار دراماتیک یا خداحافظیهای احساسیِ شدید به پایان نمیرسد. بلکه میتواند در معمولیترین لحظات داستان، با اتصال به چیزی بزرگتر تمام شود.
از دیدگاه یک فیلمنامهنویس، پایان باز یک انتخاب شجاعانه است؛ آنها جوهرهی اثر خود را در دستان مخاطب قرار میدهند تا آن را درک و قضاوت کند.
اما اگر این کار به خوبی انجام شود، این تلاش عمدی برای پیچش در روایتِ یک پایان باز، به جای نارضایتی، منجر به گفتمان و بحث میشود.
پایانهای باز انتخابهای خلاقانه و عمدی هستند که بینندگان را کاملاً راضی نمیکنند. پس چرا زحمت استفاده از آنها را به خود میدهند؟ زیرا آنها به خلق روایتهای پیچیده و جذاب کمک میکنند.
۱. این ابزار بازتابدهندهی آنتروپی (بینظمی) زندگی واقعی است
یک پایان باز پر کردن جاهای خالی و وصل کردن نقاط را به عهده ما میگذارد. این بسیار شبیه به رابطه بین ما و زندگی است. از آنجا که کائنات پاسخی به ما نمیدهد، این ما هستیم که در نهایت به شرکتکنندگان فعال تبدیل میشویم و سعی میکنیم رویدادهای زندگیمان را معنا کنیم.
۲. شما را وادار میکند فراتر بیندیشید
زیبایی پایانهای باز این است که مردم را به بحث و گفتمان تشویق میکنند. شما سالن سینما را با مجموعهای جدید از احتمالات در ذهن خود ترک میکنید و بسیار مشتاق به تخیل کردن هستید.
مهمتر از همه، شما مشتاقید که به روشی بسیار رهاییبخش، نظر خود را شکل دهید. پایانهای باز به شما فضایی میدهند تا با تخیل خود پرواز کنید.
۳. اثر طنینانداز (ماندگاری)
یک پایان باز که به خوبی اجرا شده باشد، معمولاً منجر به یک روایت جذاب میشود و در نتیجه عمر فیلم را از طریق ارزش تماشای مجدد (Rewatch value) طولانی میکند.
ما با چنین فیلمهایی آشنا هستیم که با پایانهای باز و ذهنسوزِ خود، آزمون زمان را پشت سر گذاشتهاند. دههها بعد، نسلهای جدید آنها را کشف میکنند و شگفتزده میشوند، تنها برای اینکه آنها را به نسل بعدی منتقل کنند.
۱. تلقین (Inception - 2010) — فرفره چرخان
عشق کریستوفر نولان به پایانهای باز در فیلمهایش مشهود است. تلقین یکی از آن فیلمهایی است که پایانش نه تنها با مخاطبان بلکه با منتقدان نیز ارتباط عمیقی برقرار کرد.
فیلم با صحنهای تمام میشود که کاب (لئوناردو دیکاپریو) توتم خود را روی میز میچرخاند تا بررسی کند که آیا هنوز در خواب است یا خیر. پس از لحظهای انتظار برای توقف آن، او با دیدن چهره فرزندانش حواسش پرت میشود و میرود، در حالی که ما همچنان به فرفره چرخان خیره ماندهایم.
ما انتظار داریم اتفاقی بیفتد، اما فرفره تنها یک لرزش بسیار کوچک میخورد و صفحه فوراً سیاه میشود. ما میمانیم و موسیقی هंस زیمر تا درباره آنچه اتفاق افتاد تامل کنیم.
۲. جزیره شاتر (Shutter Island - 2010) — «کدام بدتر است؟»
تریلر روانشناختی مارتین اسکورسیزی با این جملات قدرتمند تدی به پایان میرسد: «کدام بدتر است؟ زندگی کردن مثل یک هیولا یا مردن مثل یک مرد خوب؟»
این دیالوگ نشان میدهد که تدی عمل لوبوتومی را به عنوان نمادی برای نابودی هویت قبلیاش پذیرفته است. اما ما از یک پاسخ قطعی محروم میمانیم که کدام هویت واقعی بود و کدام یک توهم او.
در ابتدا، تدی توانست مخاطب را متقاعد کند که دیدگاهش حقیقت دارد. تا لحظه آخر، من آماده بودم که بیشتر به سمت او متمایل شوم. اما از آنجا که او را میتوان به راحتی یک راوی غیرقابل اعتماد نامید، جزیره شاتر واقعاً به تفسیر بیننده واگذار شده است.
۳. خرچنگ (The Lobster - 2015) — چاقو و رستوران
یورگوس لانتیموس یکی از آن کارگردانانی است که با موضوعات پیچیده و عجیب سروکار دارد.
در خرچنگ، دیوید (کالین فارل) در دستشویی در حال نگه داشتن چاقویی دیده میشود، در حالی که معشوقهاش (ریچل وایس) پشت میز منتظر است. آیا او خود را کور میکند؟ یا فرار میکند؟ خب، ما هرگز نمیبینیم که او واقعاً با چاقو چه میکند. دوربین روی معشوقهاش ثابت میماند تا زمانی که تصویر سیاه میشود.
نمیدانم نظر شما چیست، اما لحن ابزورد و پادآرمانشهری (Dystopian) فیلم باعث میشود باورهایم را زیر سوال ببرم. هر چه باشد، این یورگوس لانتیموس است.
۴. جدایی (A Separation - 2011) — راهرو دادگاه خانواده
جدایی نادر از سیمین یکی از واقعگرایانهترین و دلخراشترین تصویرسازیها از پیچیدگیهای طلاق است.

فیلم اصغر فرهادی در راهرویی پر هرجومرج در دادگاه خانواده به پایان میرسد. دختر به اتاق قاضی فراخوانده میشود تا والدینی را که میخواهد با او زندگی کند، انتخاب کند. ما هرگز نمیفهمیم او چه تصمیمی میگیرد. برعکس، ما با پدر و مادرش که تنها در راهرو نشستهاند و در سکوت به تصمیمات خود فکر میکنند، رها میشویم. این بازتابی است از اینکه چگونه روابط انسانی تسلیم مسائل خاموش و حلنشده میشوند.
۵. بردمن (Birdman - 2014) — پرشی از...
پایان بردمن اثر الخاندرو گونزالز ایناریتو، ریگان (مایکل کیتون) را دنبال میکند که از پنجره بیمارستان بیرون میپرد. پشت سر او، دخترش به بالا نگاه میکند و لبخند میزند — آیا او سقوط کرد؟ یا به آسمان پرواز کرد؟ آیا این مرگ است یا تولدی دوباره؟
ما رها میشویم تا از تخیل خود برای معنا بخشیدن به پایان استفاده کنیم. آیا نگاه رو به بالای دخترش با خوشبینی، نشانهای از رهایی خلاقانه پدرش است، یا الخاندرو منظور عمیقتری دارد؟ یا شاید فقط دارد با ما شوخی میکند؟ همه چیز بستگی به این دارد که ما چه چیزی را انتخاب کنیم که ببینیم.
درک پایانهای باز آسان نیست، اما وقتی موفق به درک آنها شوید، این ابزار فیلم شما را فراتر از صرفاً یک داستان و پلات ارتقا میدهد.
گاهی اوقات، فیلمها مجبور نیستند همه چیز را در پایان حل کنند. آنها فقط باید با مخاطب طنینانداز شوند و او را با سوالی برای تامل کردن باقی بگذارند.