گشایش و یا گره گشایی (Denouement) در فیلمنامه نویسی چیست؟


وقتی فیلمی را تمام می‌کنید، چه احساسی دارید؟ آیا حس رضایتی دارید که قهرمان بر موانع خود پیروز شده است؟ یا شاید یک پیچش داستانی یا یک پایان باز، شما را شگفت‌زده و گیج کرده باشد. شاید پایانی خوش آن‌طور که انتظار داشتید نبوده و احساس ناآرامی می‌کنید. شاید همه چیز به تراژدی ختم شده و شما را غرق در اشک کرده است.
اولین شبکه فیلمنامه نویسان مستقل ایران

علیمحمد اقبالدار (مترجم)

۱۴۰۴/۰۲/۱۴

38 بازدید 0 نظر
اولین شبکه فیلمنامه نویسان مستقل ایران

شگفت‌انگیز است که داستان‌ها می‌توانند این همه احساس را در مخاطبان برانگیزند. اما چرا این اتفاق می‌افتد و چه ابزار داستان‌گویی در اینجا به کار رفته است؟

خب، آن احساس عجیب، نتیجه چیزی است که فیلمسازان آن را "گشایش" می‌نامند.

 

گشایش (Denouement)  چیست؟
در داستان‌سرایی، "گشایش" به بخش پایانی (یا پرده پایانی) یک روایت اشاره دارد، جایی که پیچیدگی‌ها و ظرایف طرح داستان حل (یا باز) می‌شوند و داستان به نتیجه می‌رسد. این کلمه از کلمه فرانسوی "dénouer" به معنای "باز کردن" گرفته شده است.


گشایش معمولاً پس از نقطه اوج و فرود داستان می‌آید و با جمع‌بندی مسائل عجیبن شده و آشکار کردن سرنوشت نهایی شخصیت‌ها، پایانی را ارائه می‌دهد. این عنصر بسیار مهمی در داستان‌سرایی است، به این معنا که تضمین می‌کند روایت برای مخاطب کامل به نظر برسد. بنابراین، آن حس رضایت روایی که در بالا در مورد آن صحبت کردیم.

اما ما در مورد حس سردرگمی و ناآرامی هم صحبت کردیم. در مورد آن چه؟
خب، تکنیک‌های داستان‌گویی همیشه در حال تکامل هستند. بنابراین، "حس رضایت" دیگر تنها هدف قابل قبول گشایش نیست.
تمام کردن فیلم با احساس رضایت چه فایده‌ای دارد، به خصوص اگر یک فیلم دلهره‌آور یا ترسناک باشد؟ چرا مرزها را جابجا نکنیم و مخاطب را با همان روحیه داستان رها نکنیم؟ به همین دلیل است که ما انواع مختلفی از پایان‌ها را در فیلم‌های مدرن داریم.

گشایش یک عنصر حیاتی در داستان‌سرایی است، چه یک رمان باشد، چه یک نمایشنامه صحنه‌ای یا یک فیلم. این به خوانندگان/مخاطبان اجازه می‌دهد تا در مورد رویدادهای داستانی که تجربه کرده‌اند فکر کنند و مفاهیم ضمنی آن را درک کنند. به زبان ساده، اگر نقطه اوج، طوفان باشد، گشایش، آرامشی است که به دنبال آن می‌آید. این حس کامل بودن را می‌دهد.


بیایید به شاهکار شکسپیر، "هملت" نگاه کنیم.
در نقطه اوج، هملت و بیشتر شخصیت‌های مهم دیگر می‌میرند و دانمارک را بدون حاکم می‌گذارند. هملت در آخرین لحظات خود، فورتینبراس را به عنوان پادشاه بعدی انتخاب می‌کند و از هوراشیو می‌خواهد داستان او را بازگو کند. نمایشنامه با ورود فورتینبراس و دیدن اینکه تمام خانواده سلطنتی دانمارک مرده‌اند، به پایان می‌رسد. او دستور می‌دهد که برای هملت یک مراسم تشییع جنازه سربازی برگزار شود. این گشایش، جدا از ارائه راه‌حل برای درگیری‌های سیاسی و شخصی نمایشنامه، خوانندگان/مخاطبان را در فضایی غمگین و متفکرانه قرار می‌دهد. گشایش در فیلم‌ها به شکل انعطاف‌پذیرتری استفاده شده است. بیایید چند نمونه از گشایش‌های فیلم را بررسی کنیم که تجربه‌های متفاوتی به شما می‌دهند.


نمونه‌هایی از گشایش در فیلم‌ها

  • سیندرلا (2015) - گشایش شاد
    • این یک نمونه کلاسیک از داستانی است که با "آنها تا ابد به خوبی و خوشی زندگی کردند" به پایان می‌رسد. سیندرلا با شاهزاده ازدواج می‌کند و ملکه می‌شود، و خانواده شرورش پشت سر گذاشته می‌شوند.
  • مرثیه‌ای برای یک رؤیا (2000) - گشایش غم‌انگیز
    • از آنجایی که این یکی از غم‌انگیزترین فیلم‌های تاریخ است، "مرثیه‌ای برای یک رؤیا" (به‌طور کاملاً غیرمنتظره) با رسیدن هر شخصیت اصلی به پایین‌ترین نقطه ویرانگر زندگی خود به دلیل اعتیاد به پایان می‌رسد.هری بازوی خود را از دست می‌دهد و در بیمارستان تنها رها می‌شود. ماریون برای تأمین اعتیاد خود به کارهای تحقیرآمیز متوسل می‌شود. تایرون که زندانی شده است، از علائم ترک رنج می‌برد و توسط خاطرات مادرش تسخیر می‌شود. سارا تحت درمان با شوک الکتریکی قرار می‌گیرد و او را در حالت هذیانی قرار می‌دهد که در آن باور دارد در یک مسابقه بازی برنده شده است. وقتی یک گشایش غم‌انگیز آشکار می‌شود، مخاطب احساس ناامیدی می‌کند.
  • تلقین (2010) - گشایش مبهم
    • یکی از بهترین فیلم‌های کریستوفر نولان، "تلقین"، با یک نکته مبهم به پایان می‌رسد. کاب ماموریت خود را به پایان می‌رساند و به خانه بازمی‌گردد. او فرزندانش را می‌بیند و باورش نمی‌شود (یا خوش‌شانس نیست)، فرفره را می‌چرخاند تا بررسی کند که آیا خواب می‌بیند یا خیر. او که مشتاق دیدار مجدد آنهاست، فرفره را در حال چرخش رها می‌کند و به سمت فرزندانش می‌دود. با این حال، قبل از اینکه مخاطب بتواند ببیند آیا فرفره از چرخش باز می‌ایستد یا خیر، تصویر سیاه می‌شود. مخاطب گیج می‌شود و مدام می‌پرسد: آیا کاب واقعاً بیدار است یا هنوز در یک رؤیا گرفتار شده است؟
  • ارباب حلقه‌ها: یاران حلقه (2001) - گشایش با پایان باز
    • اولین فیلم از مجموعه "ارباب حلقه‌ها"، "یاران حلقه"، نمونه کلاسیکی از گشایشی را ارائه می‌دهد که یک پایان باز را ارائه می‌دهد.یاران از هم پاشیده شده‌اند و اعضا پراکنده شده‌اند. آراگورن، لگولاس و گیملی برای نجات مری و پیپین که توسط اورک‌ها اسیر شده‌اند، راهی می‌شوند. گندالف به سرنوشتی نامعلوم به مغاکی عمیق سقوط کرده است. و فرودو و سام‌وایز بدون هیچ کس دیگری به سفر خطرناک خود به موردور ادامه می‌دهند. درست زمانی که شخصیت‌های اصلی سفرهای متفاوت و نامشخص خود را آغاز کرده‌اند، صفحه سیاه می‌شود و مخاطب را برای یافتن اینکه چه اتفاقی در ادامه می‌افتد، هیجان‌زده می‌کند.
  • رستگاری در شاوشنگ (1994) - گشایش عدالت شاعرانه
    • تماشای پایان این فیلم به دلیل گشایشی که عدالت شاعرانه را ارائه می‌دهد، رضایت زیادی به مخاطب می‌دهد. اندی، مرد بی‌گناهی که 19 سال را به خاطر جنایتی که مرتکب نشده در زندان گذرانده است، در نهایت از زندان شاوشنگ فرار می‌کند تا در زیهواتانخو آزادی و آرامش پیدا کند و موفق می‌شود "حقوق پایان خدمت خود را برای 19 سال" بگیرد. رد پس از 40 سال حبس مشروط می‌شود، نامه‌ای را که اندی برایش گذاشته پیدا می‌کند و در زیهواتانخو با او ملاقات می‌کند و اعتراف می‌کند که بالاخره احساس امید می‌کند. در همین حال، کاپیتان سادیست هدلی دستگیر می‌شود و رئیس فاسد نورتون به جای مواجهه با عدالت، خودکشی می‌کند.
  • حس ششم (1999) - گشایش با پیچش
    • در گشایش با پیچش، پایان دارای یک افشاگری غافلگیرکننده است که درک مخاطب از کل داستان را تغییر می‌دهد. "حس ششم" نمونه کاملی از آن است. در طول فیلم، روانشناس کودک، دکتر مالکوم کرو، بر این باور است که به پسر جوانی به نام کول کمک می‌کند که ادعا می‌کند افراد مرده را در اطراف خود می‌بیند. با این حال، در پایان، مالکوم متوجه می‌شود که خودش تمام این مدت مرده بوده است. این پیچش ناگهانی مخاطب را مجبور می‌کند تا هر آنچه را که دیده‌اند دوباره ارزیابی کنند.
  • پدرخوانده (1972) - گشایش دایره‌ای
    • در گشایش دایره‌ای، داستان از جایی که شروع شده به پایان می‌رسد و نماد تداوم ابدی زندگی است. در ابتدای "پدرخوانده"، مایکل کورلئونه، پسر کوچک یک رئیس مافیا، دون ویتو کورلئونه، به عنوان گوسفند سیاه خانواده معرفی می‌شود. او تحصیلات دانشگاهی دارد، در ارتش خدمت کرده، یک قهرمان جنگ است و با زنی قرار می‌گذارد که ایتالیایی نیست. وضعیت "خارج از خانواده" او زمانی برجسته می‌شود که در دفاع از خود به دوست دخترش کی می‌گوید: "این خانواده من است، کی. من این‌طور نیستم." پس از رخ دادن تمام رویدادهای داستان، نقطه اوج زمانی رخ می‌دهد که مایکل قتل همزمان تمام دشمنان خانواده را در حالی که به عنوان پدرخوانده در غسل تعمید برادرزاده‌اش ایستاده است، ترتیب می‌دهد. در صحنه‌های پایانی، مایکل نشان داده می‌شود که به عنوان دون جدید قدرت را به دست می‌گیرد و عملاً جای پای پدرش می‌گذارد. وقتی کی با او در مورد اینکه آیا او تمام جنایات را مرتکب شده است یا خیر روبرو می‌شود، با چهره‌ای مصمم دروغ می‌گوید. آخرین نما کی را نشان می‌دهد که در حال تماشای بوسیدن دست مایکل توسط یک بازدیدکننده است (به عنوان نشانه احترام در فرهنگ مافیایی ایتالیا) در حالی که در دفتر مایکل به روی او بسته می‌شود. این صحنه این تصور را ایجاد می‌کند که داستان به نقطه شروع خود بازگشته است.

 

نتیجه‌گیری
گشایش یک عنصر اصلی و مهم داستان‌سرایی است که به مخاطب حس کامل بودن را می‌دهد. این عنصر پس از نقطه اوج و فرود داستان می‌آید و راه‌حل نهایی را برای درگیری‌های داستان ارائه می‌دهد.

لینک کوتاه: tkTfUVRPmf
منبع: nofilmschool

نظرات